عشق

خاتون دل تنگی ... حس نیست ! کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را میکند . و او نیست ... تمنا میکند ... تمام وجودت او را میفهمی ؟؟؟ عشق...

خاتونمﻣﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻱ  ﻭ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺍﻳﻦ "ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻱ؟ " ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﺲ ﻛﻪ ﻋﺎقلند ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ " ﭼﺮﺍ " ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﺻﻼ ﺧﺮﺍبش ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻧﻤ عشق...ادامه مطلب

‌ خاتونم این روز ها حس میکنم چیزی در من بار ها و بار ها میمیرد چیزی شبیه انتظار انتظار برای لمس دستانت برای دیدن دوباره‌ی چشم هایت انتظاری مثلِ ساعت ها خیره ماندن به عقربه ها و نیامدنت، دارند میمیرند عشق...ادامه مطلب

خاتونم    نمی دانم عاشقانه هایم را تا به کی باید روی کاغذهای مجازی بنویسم!!؟؟   گوش های مجازی نجوا,های دلم را نمی شنوند و فقط می خوانند!   خواندن اما   حس ندارد ! نمی فهماند عمق دلتنگیهایم را..   مترسک عشق...ادامه مطلب

نعشه ی شعرم ولی دارم خمار,ی میکشم............

گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم............

تکه های خاطراتم راکنارم چیده ام...........

پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم.........

روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم...........

یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم.......... 

عشق...

عشق...

 آه از اين وحشت يک عمر به خود پيچيدن در زمستان پتو اين همه شب بيداري گسلي زير همين فرش برايم بگذار نامه نه خاطره نه ، زلزله ايي آواري ! مرگ دلخواه ترين حسرت من بود ولي مرگ با له شدگان تو ندارد کاري عشق...ادامه مطلب

اما درباره وبلاگ سالها بود حرفهایی برای نوشتن داشتم ولی چون مخاطبی نبود نمی نوشتم چندی پیش در گذر حادثه ای مخاطبی را دیدم که چشمهایش شعر ناب بود و تا او را دیدم شعر از چشمانش می چیکد چشمانش شاعرم کرد و حال می نویسم برای خاتونم خاتونی که خیال چشمانش هم برایم کافیست نجمه ای که حضور بهشتیش هست که به گریز از جهنمم وا میدارد

عشق...

اما درباره وبلاگ سالها بود حرفهایی برای نوشتن داشتم ولی چون مخاطبی نبود نمی نوشتم چندی پیش در گذر حادثه ای مخاطبی را دیدم که چشمهایش شعر ناب بود و تا او را دیدم شعر از چشمانش می چیکد چشمانش شاعرم کرد و حال می نویسم برای خاتونم خاتونی که خیال چشمانش هم برایم کافیست نجمه ای که حضور بهشتیش هست که به گریز از جهنمم وا میدارد

عشق...

خاتونم

پرسه میزنم در این حوالی

بوی عطرت پیچیده در هوا

با جرعه ای ز بوی تو از خویش میروم

آه ای شراب هستی

آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

نزدیکتر بیا ،بدون مرز تا دیوان ،دیوان بسرایمت

عشق...